۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۱, دوشنبه

غریبه 2

دخترک با شهامت ادامه داد، چیکار میتونین بکنین؟ خیلی کارها، شما اولین کاری که میتونین بکنین حقوق از دست رفتهء خودتون
رو بگیرین از شوهر سابقتون ، زندگی رو براش جهنم کنین  همین جهنمی که امروز شما دارین میبین نذارین یه روزگار خوش تو
زندگیش ببینه ، اینکه من بخوام براتون را چاره پیدا کنم که چطوری نمیدونم ولی بهرحال شما سالهای سال با این مرد زندگی کردین
حتما نقاط ضعفی هم دا ره مگه میشه نداشته باشه ، شما خودتون بهتر میدونین پس از این نقاط ضعف استفاده کنین اگه مشکلتون
بچه هاتون هستن اولا که بهتر پیشتون نباشن بذارین یه مدت اون بچه ها که از وجود خودتونه، جون او زنی رو که اومده جای شما
رو گرفته بگیرین و حسابی حالش رو جا بیارن اینطوری نیست که فکر کنین اون خانم نیومده میتونه هر بلائی سر بجه های شما
بیاره ، همینکه صبح از خواب بیدار میشه و چشمش به بچه هائی که متعلق بخودش نیستن رو باید تحمل کنه خودش دنیائی بلای
آسمونیه بذارین یمدت زجر بکشه اونوقت وقتی دورا دور فهمیدین که دیگه مشغول اذیت کردن بچه هاست شما دست بکار بشین
و بچه هاتون رو بگیرین بهر حال مملکت بی قانون نیست اینا رو یه وقتائی معلم ها برامون میگن یه چیزهائی رو هم خودم یاد
گرفتم بهر حال راه چاره این نیست که شما دارین پیش میگیرین هر چند نمیتونم احساستون رو درک کنم ولی میتونم درک کنم
که چه زجری دارین میکشین ولی در آخر بهتون میگم برای مردی که انقدر بی ارزشه حیفه اون چشمای قشنگه که براش اشک
بریزه ، دیگر نتوانست از نگاه تند و تیز مادر و فامیل بگریزد حرفهای زیادی برای گفتن داشت ولی میدانست که بشدت ازطرف
مادر تنبیه خواهد شد در دل فکر کرد، مهم نیست میخوام کتک بخورم یا جیغ و داد سرم بزنن ؟ مهم اینه که من تونستم حرفام رو
بزنم و به اطاق خود رفته و به تکالیفش پرداخت ولی لحظه ای قیافه آن زن از چشمانش دور نشد .  تصوری که از ازدواج و
زندگی با مردی دیگر داشت یا به خانواده خود مینگریست که هرکدام با آرامش زندگی میکردن ، اولین تجریه تلخ و کلمه ای به
نام طلاق یا جدائی را بطور کامل لمس کرده بود و بدون آنکه برایش مفهومی داشته باشد .  در دل فکر کرد نمیدونم یعنی چی؟
خب اگه آدمی نخواد با یکنفر دیگه زندگی کنه حتما همینکار رو میکنه که شوهر این خانم کرده و مطمئنا این خانم هم بی تقصیر
نبوده ولی با افکار نوجوانی خود میدانست مردها زورگو هستند و هر کاری که دلشون بخواد میکنن چون از بچگی بهشون گفتن
شما مرد هستین و هر کاری دلتون بخواد میتونین بکنین و دخترک بشدت با این قانون مخالف بود و همیشه با برادر کوچکش
دعوا و مرافعه داشت ولی در خانواده هر چند زن سالار باز حرف با مرد خانواده بود بخصوص برادر کوچک که همیشه با
هم قهر بودند و دعوا داشتند ، به نوشتن تکالیف مشغول بود ولی نمیدانست چه مینویسد افکارش بشدت مغشوش شده بود نه او
نمیتوانست بپذیرد که زن و مردی از هم جدا شوند مرد ازدواجی دوباره و تحولی جدید در زندگی و زن اشکریزان در خانه ای
غریبه یا دوست فرقی نمیکرد ، دوگانگی مسئله ای که نمیتوانست درکش کند ولی میتوانست در دنیای خود فکر کند و برای خود
تصمیم بگیرد و بر ساختار تصمیم خود زندگی کند .  همچنان غرق در افکار خود بود که مادر به اطاق آمد ، میدانست که مورد
توبیخ قرار خواهد گرفت ، ( مامان ببخشید ولی شما خیلی اشتباه میکنین ، اصلا حرفای خوبی به این خانم نزدین یخورده هم
راهنمائیش میکردین  همه اش هر چی اون میگفت شما تائید میکردین ) که با صدای جیغ مادر بخود آمد چه کسی بتو اجازه
داد به اطاق من بیای و فضولی کنی با اجازه کی اومدی و شروع کردی حرف زدن ، آبروی منو بردی، مردم چی فکرمیکنن
چی میگن ، پشت سر من چه حرفا که زده نشه که بلند صدای مادر را قطع کرد ، مردم غلط میکنن حرف بزنن منظورتون
از مردم چه کسانی هستن ، همین مردمانی که یکی چشم اشکین داره یک داره عروسی میگیره و خدا میدونه امروز مثل این
مهمنتون تو این شهر چند نفر باشن و روزهای قبل و قبل تر ، شما در مورد کدام مردم دارین حرف میزنین مامان ، همون
مردمی که برای من ارزشی ندارن ، همون مردمی که فقط بقول شما بلدن پشت سر حرف بزنن غیبت کنن و رو در رو قربون
صدقه کنن ، مامان جون من براین حرفهای این مردم ارزش قائل نیستم شما میخواین خیلی اهمیت بدین از بچه هاتون حمایت
کنین ، نذارین در مورد شما و خونواتون حرف بزنن ، این مردم ارزش ندارن ..........  که صدای سیلی مادر در گوشش به
او فهماند که باید سکوت را پیشه کند .  مادر با اعصابی متشنج اطاق را ترک کرد. و او را با سیلی از افکار پریشان تنها
رها کرد

۲ نظر:

  1. سلام
    این آدرس تعدادی وبلاگ است که توصیه می کنم ببینی. اگر پسندیدی می توانی عضو شوی.
    http://www.rasaaneh.com/
    http://pakbum.blogfa.com/
    http://ahmadnia.net/blog/spip.php?
    http://ghaedeyebazi.blogfa.com/
    http://1aghed.blogfa.com/

    پاسخحذف
  2. این دوقسمت رو یکجت خوندم و لذت بردم. آفرین

    پاسخحذف